درباره وبلاگ


به نام خالق زیبایی ها سلا م میکنم به همه دوستان عزیزی که به این کلبه فقیرانه ما سری میزنند. باشد که ما را یاری دهند و از نظرات خود مطلع کنند. /
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 91
بازدید ماه : 151
بازدید کل : 62691
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 29
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


juju




چه زیبا خالقی دارم

چه بخشنده خدای عاشقی دارم

که می خواند مرا با آنکه میداند گنهکارم....



جمعه 26 / 4 / 1392برچسب:خدا,ماه رمضان,عاشق واقعی, :: 17:12 ::  نويسنده : قلم

ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﻪ
ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﺤﻞ ﺗﻠﻔﻦ ﺯﺩ ﺗﺎ
ﮐﯿﮏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﻫﺪ.ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ
ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﭘﯿﻐﺎﻡ ﺗﺒﺮﯾﮑﯽ ﺭﻭﯼ
ﮐﯿﮏ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ؟ﻣﺮﺩﻓﮑﺮﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ: ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﭘﯿﺮﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﯼ
ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺘﺮ
ﻣﯿﺸﻮﯼ (:ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ
ﺟﻮﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﻐﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ. ﻣﺮﺩ
ﮔﻔﺖ:ﺧﺐ،"ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﭘﯿﺮﺗﺮ
... ﻣﯿﺸﻮﯼ" ﺩﺭ ﺑﺎﻻ ﻭ"ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺘﺮ
ﻣﯿﺸﻮﯼ" ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﻦ...ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ
ﺷﺪ، ﭘﺎﺳﯽ ﺍﺯ ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮐﯿﮏ
ﺍﺭﺳﺎﻝ ﺷﺪ.ﺩﺭﺟﻌﺒﻪ ﮐﯿﮏ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ
ﻣﻬﻤﺎﻧﻬﺎ ﺷﻮﮐﻪ ﺷﺪﻧﺪ ،ﭼﻮﻥ ﺭﻭﯼ ﮐﯿﮏ
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ : ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﭘﯿﺮﺗﺮ
ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺩﺭ ﺑﺎﻻ ، ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺘﺮ
ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﻦ !!!!



سه شنبه 9 / 4 / 1392برچسب:جوک,طنز,کیک تولد, :: 18:4 ::  نويسنده : قلم
يكي از اساتيد دانشگاه خاطره جالبي را كه مربوط به سالها پيش بود نقل ميكرد:

"چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ايالات متحده شده بودم،
 
سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه يك كار گروهي براي دانشجويان تعيين

شد كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد.

دقيقا يادمه از دختر آمريكايي كه درست توي نيمكت بغليم مينشست و اسمش كاترينا بود پرسيدم كه براي اين كار گروهي تصميمش چيه؟

گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكي از دانشجوها به اسم فيليپ بود.

پرسيدم فيليپ رو ميشناسي؟

كاترينا گفت آره، همون پسري كه موهاي بلوند قشنگي داره و رديف جلو ميشينه!

گفتم نميدونم كيو ميگي!

گفت همون پسر خوش تيپ كه معمولا پيراهن و شلوار روشن شيكي تنش ميكنه!

گفتم نميدونم منظورت كيه؟

گفت همون پسري كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم!

بازم نفهميدم منظورش كي بود!

اونجا بود كه كاترينا تون صداشو يكم پايين آورد و گفت فيليپ ديگه، همون پسر مهربوني

كه روي ويلچير ميشينه...

اين بار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر،

آدم چقدر بايد نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ويژگي هاي منفي و نقص ها چشم

پوشي كنه...

چقدر خوبه مثبت ديدن...

يك لحظه خودمو جاي كاترينا گذاشتم ، اگر از من در مورد فيليپ ميپرسيدن و فيليپو

ميشناختم، چي ميگفتم؟

حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه!!

وقتي نگاه كاترينا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم...

شما چي فكر ميكنيد؟

چقد عالي ميشه اگه ويژگي هاي مثبت افراد رو بيشتر ببينيم و بتونيم از نقص هاشون چشم پوشي كنيم... 


شنبه 7 / 3 / 1392برچسب:تفاوت ها , نگاه ها , دختر و پسر, :: 20:32 ::  نويسنده : قلم

یکی از گند ترین لحظات زندگی !

امیدوارم برا هیچ کسی این اتفاق نیوفته



چهار شنبه 6 / 3 / 1392برچسب:عکس,عکس غمناک,عکس جدایی, :: 12:4 ::  نويسنده : قلم

ترافیک دیواری !


چهار شنبه 6 / 3 / 1392برچسب:عکس , عکس جالب , عکس خنده دار, :: 12:1 ::  نويسنده : قلم

دوستان دقت کنید که این خودکاری که میبینید ، تاتو است !

 



چهار شنبه 6 / 3 / 1392برچسب:عکس های جالب , تاتو, :: 11:59 ::  نويسنده : قلم
 
 
در افغانستان سوختم و دو ماه جهنمی رو در تهران گذروندم. روزهایی که از زور درد و ناراحتی مرگ خودم رو آرزو می کردم. پس این مطلب رو با کمال میل ترجمه می کنم و از تو، دوست من، که اونقدر ارزش داشتی که وقتم رو برای آگاه کردن تو صرف کردم، استدعا دارم از ارسال این ایمیل به دوستان خودت خودداری نکنی. تنبلی بخرج نده و حتما برای بقیه بفرست. شاید ندونی که درد سوختن یعنی چی و امیدوارم هرگز ندونی
 

BURNS
A young man sprinkling his lawn and bushes with pesticides wanted to
Beschreibung: Beschreibung: cid:1.838817722@web161508.mail.bf1.yahoo.com
check the contents of the barrel to see how much pesticide remained in it. He raised the cover and lit his lighter; the vapors inflamed and engulfed him. He jumped from his truck, screaming. His neighbor came out of her house with a dozen eggs, yelling: "bring me some eggs!" She broke them, separating the whites from the yolks. Theبدن اونو فرا neighbor woman helped her to apply the whites on the young man's face. When the ambulance arrived and when the EMTs saw the young man, they asked who had done this. Everyone pointed to the lady in charge. They congratulated her and said: "You have saved his face." By the end of the summer, the young man brought the lady a bouquet of roses to thank her. His face was like a baby's skin.
Healing Miracle for burns:
مرد جوانی مزرعه ش رو با سم آفت کش سمپاشی می کرد و می خواست بدونه که چقدر از سم در مخزن باقی مونده. درپوش رو برداشت و فندک رو روشن کرد. بخار بلند شده از سم آتش گرفت و سراسر بدن اونو در بر گرفت. اون از روی تراکتور پائین پرید و فریاد زد. زن همسایه با حدود 10 تخم مرغ از خونه بیرون دوید و در عین حال فریاد می کشید "تخم مرغ بیارید". او تخم مرغها رو شکست وسفیده رو از زرده جدا کرد". وقتی آمبولانس رسید و مسئولین کمک های اولیه مرد جوان رو دیدن پرسیدن "کی این کارو کرده؟" همه به اون زن اشاره کردن و مامورین به اون زن تبریک گفتن. " شما صورت اونو از نابود شدن نجات دادین". در انتهای تابستان مرد جوان دسته گلی به اون زن تقدیم و از اون تشکر کرد. صورتش مثل صورت یک بچه صاف شده بود.
درمان معجزه آمیز سوختگی
Beschreibung: Beschreibung: cid:2.838817722@web161508.mail.bf1.yahoo.com
Beschreibung: Beschreibung: cid:3.838817722@web161508.mail.bf1.yahoo.com
Keep in mind this treatment of burns which is included in teaching beginner fireman this method. First aid consists to spraying cold water on the affected area until the heat is reduced and stops burning the layers of skin. Then, spread egg whites on the affected are.
One woman burned a large part of her hand with boiling water. In spite of the pain, she ran cold faucet water on her hand, separated 2 egg white from the yolks, beat them slightly and dipped her hand in the solution. The whites then dried and formed a protective layer.
She later learned that the egg white is a natural collagen and continued during at least one hour to apply layer upon layer of beaten egg white. By afternoon she no longer felt any pain and the next day there was hardly a trace of the burn. 10 days later, no trace was left at all and her skin had regained its normal color. The burned area was totally regenerated thanks to the collagen in the egg whites, a placenta full of vitamins.
This information could be helpful to everyone: Please pass it on
در ذهن داشته باشین که این روش درمان شامل آموزشهای مامورین آتشنشانی هم هست. کمک ها اولیه شامل پاشیدن آب سرد بر سطح صدمه دیده و کاهش درجه حرارت برای جلوگیری از سوختگن لایه های زیرین پوسته. بعد سفیده تخم مرغ رو روی اون نقطه پخش کنید.
زنی که قسمت زیادی از دستش رو با آب جوش سوزانده بود، با وجود درد زیاد، آب سرد روی دستش ریخت (که خیلی هم دردناکه. من کشیدم می دونم) دوتا تخم مرغ رو شکست و زرده رو از سفیده جدا کرد، کمی اونها رو هم زد، و دستش رو در سفیده فرو برد. سفیده روی دستش خشکید و لایه ای روی دستش کشیده شد. بعداً یاد گرفت که سفیده تخم مرغ یک کولاژن طبیعیه و در تمام بعد از ظهر هر یک ساعت لایه دیگری بر لایه های فبلی افزود. در بعد از ظهر دیگه دردی احساس نمی کرد و روز بعد بسختی میشد اثری از سوختگی دید. 10 روز بعد، هیچ اثری باقی نمونده و پوست رنگ طبیعی شو بدست آورده بود. نواحی سوخته شده به لطف کولاژن موجود در سفیده تخم مرغ که پر از ویتامینه کاملاً ترمیم شده بود.
این اطلاعات ممکنه به درد هر کسی بخوره.


چهار شنبه 6 / 3 / 1392برچسب:, :: 11:59 ::  نويسنده : قلم

قبل از شروع هر کاری 
یاد بگیریم  اون کار رو چطور به  پایان برسونیم



چهار شنبه 30 / 11 / 1391برچسب:, :: 22:40 ::  نويسنده : قلم
یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز میفروشند(Everything under a roof) در ایالت کالیفرنیا میرود .
 
مدیر فروشگاه به او میگوید : یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم .
 
در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است ؟
 
پسر پاسخ داد که یک مشتری .
 
مدیر با تعجب گفت: تنها یک مشتری ...؟!!!
 
بی تجربه ترین متقاضیان در اینجا حدقل 10 تا 20 فروش در روز دارند .
 
حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است ؟
 
پسر گفت: 134,999.50 دلار ....
 
مدیر تقریبا فریاد کشید : 134,999.50 دلار .....؟!!!!
 
مگه چی فروختی ؟
 
پسر گفت : اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری 4 بلبرینگه. یعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری ؟ گفت : خلیج پشتی .
 
 
من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم .
 
بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک .
 
پس منهم یک بلیزی 4WD  به او پیشنهاد دادم که او هم خرید .
 
مدیر با تعجب پرسید : او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی ؟
 
پسر به آرامی گفت :
 
نه ، او آمده بود یک بسته قرص سردرد بخرد که من گفتم : بیا برای آخر هفته ات یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم، شاید سردردت بهتر شد ...!!!

Description: Description:
Description: image002.jpg@01CCB500.968AFBA0



چهار شنبه 30 / 11 / 1391برچسب:, :: 22:37 ::  نويسنده : قلم

سلام به همه دوستان عزیزم

چند مدت بود که سرم حسابی شلوغ شده بودالبته هنوزم سرم خلوت نشده

ولی بالاخره وقت کردم که بیام و دوباره به وبلاگم یه سروسامونی بدم

امیدوارم که از نوشته هام لذت ببرید

راستی منو از نظراتتون مطلع کنیداااااااااممنون دوستان



چهار شنبه 30 / 11 / 1391برچسب:, :: 22:25 ::  نويسنده : قلم



دو شنبه 15 / 7 / 1391برچسب:یاد و خاطره ها,,,, :: 11:18 ::  نويسنده : قلم



دو شنبه 15 / 7 / 1391برچسب:بیماری های سرطانی, :: 11:16 ::  نويسنده : قلم

ولادت شمس الشموس کشورمون مبارک

بر روی رضـا شمـس امامت صلـوات

بر شافع ما روز قیامـت صـلوات

در شـام ولادتـش که شادنـد همـه

بفرست بر این روح کرامت صلوات صلوات



پنج شنبه 6 / 7 / 1391برچسب:, :: 10:15 ::  نويسنده : قلم



دو شنبه 1 / 7 / 1391برچسب:زندگی خوب, :: 11:18 ::  نويسنده : قلم



دو شنبه 1 / 7 / 1391برچسب:عاشقانه, :: 11:10 ::  نويسنده : قلم

هـــــــی لعـــنتی

میخواهم توصیفـــــــ ات کنم...

خیاطــــ نبودی...

اما خوب وصلـــه های جور واجـــــور به من زدی

آشپـــــــــــز نبودی..

اما چه آش چــــــــربی برایم پختــــــــــی

کفــــــــاش نبودی....

اما چه به اندازه کفش رفتن ام را دوختـــــــی

ومــــــــــــن...

دیوانه نبودم....

اما چـــــه دیوانه وار دوست اتـــــ - ـ میدارم هنـــــــــــوز..



دو شنبه 4 / 6 / 1391برچسب:, :: 21:50 ::  نويسنده : قلم

 

عارفی را دیدند مشعلی و جام آبی در دست پرسیدند: کجا میروی؟   گفت: می روم با آتش، بهشت را بسوزانم و با آب جهنم را خاموش کنم تا مردم خدا را فقط به خاطر عشق به او بپرستند، نه به خاطر عیاشی در بهشت و ترس از جهنم
 


شنبه 31 / 5 / 1398برچسب:, :: 11:2 ::  نويسنده : قلم

افراد کوته فکرو که بزارن تو جامعه از این بیشتر نمیشه توقع داشت دیگه



شنبه 31 / 5 / 1391برچسب:, :: 11:0 ::  نويسنده : قلم



چهار شنبه 23 / 5 / 1391برچسب:, :: 12:0 ::  نويسنده : قلم

 



دو شنبه 19 / 5 / 1391برچسب:, :: 16:10 ::  نويسنده : قلم



چهار شنبه 9 / 5 / 1391برچسب:, :: 10:2 ::  نويسنده : قلم

 

آدابي غذا خوردن اصفانيا تو مهمونيا
>1) قبلی غذا میباس رف دسشویی
>2) بغل دسی بزرگونی مجلس می باس وایساد ( اونجا سفره پر رنگ ترس)
>3) اول مرغ ا کباب ا ماهیا را وردار، بعدی برنجا بکش(تو نسخه اصیل تر میگن اصی برنج نکش)
>4) اگه سری میزی عروسیا ایناس، آاآ میبینی‌ ضایع نیست،بشقابی بغل دسیادا بذار زیری بشقابد تا کسی بغل دسد وای نسد .
>5) دوغا آخری دس بخور آخه ماساش کفی دلد میشیند آا سیر میشی‌ .
>6)کمر بندا اول محکم کون آا یخده یخده وازشکون تا بتوني آجری بیچینی .
>7) هر دفی سردا بالا کون آ شکری خدا را بکون آ یه نفسی عمیق بکش تا یخدچی جا تو معدد وا بشد.
>8)اگه میشد نشینا غذا بخور!چون اگه وایسی ،غذا اون کف میشیند آا مي توني بیشتر میخوری.
>9) یک روش برای خوردن کباب آ خورش ماس با هم: کبابی کوبیده را چار لا کونین آ چنگالا بزنین توش بعد بزنین تو خورش ماس آ سه تا تابش بدین تا خب خورش ماسا را جذب کوند. بعدش خیلی سریع بذارین زيري دندوندون ! چون این کار زودي اتفاق می يوفتد معده نمي رسد به مغز فرمون بدد ، آ معلوم نمي شد كه چیطو شد و در نتيجه شوما به این راحتیا سیر نیمیشین!



سه شنبه 8 / 5 / 1391برچسب:, :: 14:16 ::  نويسنده : قلم

 

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند
فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خدا گفت : دیگر تمام شد.
دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است
و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ



یک شنبه 6 / 5 / 1391برچسب:, :: 15:52 ::  نويسنده : قلم



جمعه 4 / 5 / 1391برچسب:چقد جلد کتاب مون قشنگ بود, :: 21:49 ::  نويسنده : قلم



جمعه 4 / 5 / 1391برچسب:, :: 21:47 ::  نويسنده : قلم

می دانی..؟

آدم های ِ ساده...

ساده هم عاشق می شوند...

ساده صبوری می کنند...

ساده عشق می وَرزَند...

ساده می مانند...

اما سَخت دِل می کنند...

آن وقت که دل ِ می کنند...

جان می دَهند...

سخت میشکنند...

سخت فراموش میکنند...

آدم های ِ ساده…

ساده زندگی میکنند...

بی مهابا حرف دل میگویند...

بشدت گریه میکنند...

و همیشه قدردان هستند...

از عذر خواهی نمی هراسند...

از شادی دیگران لبریز از شادی میشوند...

 

 

و می دانی...؟

مهم

نیست که چه اندازه می بخشیم...

بلکه مهم این است که در بخشایش ما...

چه مقدار عشق وجود دارد ...

 

و میدانی...؟

آدم های ساده...

به سادگی...

فراموش میشوند...

در حالیکه

هرگز فراموش نمیکنند...

.....................

.....................

 
آدمهای ساده را دوست دارم
 
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند
 
همان ها که برای همه لبخند دارند

همان ها که همیشه هستند

 


برای همه هستند
 
آدمهای ساده را

 


باید مثل یک تابلوی نقاشی

 


ساعتها تماشا کرد
 
عمر‎ ‎شان کوتاه است

بس که هر کسی از راه می رسد

 


یا ازشان سوء استفاده می کند یا زمینشان میزند
 
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
 

 

آدم های ساده را دوست دارم.
بوی ناب “ آدم ” می دهند...

 
 



شنبه 3 / 5 / 1391برچسب:, :: 21:39 ::  نويسنده : قلم

 

معادله 1:

انسان = خواب + خوراک + کار + تفریح
الاغ = خواب + خوراک
پس
انسان = الاغ + کار + تفریح
و بنابراین
تفریح - انسان = الاغ + کار
به عبارت دیگر
انسانی که تفریح ندارد = الاغی که فقط کار می کند

<<<<=========>>>>

معادله 2:

مرد = خواب + خوراک + درآمد
الاغ = خواب + خوراک
پس
مرد = الاغ + درآمد
و بنابراین
درآمد - مرد = الاغ
به عبارت دیگر
مردی که درآمد ندارد = الاغ

<<<<=========>>>>

معادله 3:

زن = خواب + خوراک + خرج پول
الاغ = خواب + خوراک
پس
زن الاغ + خرج پول
و بنابراین
خرج پول - زن = الاغ
به عبارت دیگر
زنی که پول خرج نمی کند = الاغ

<<<<=========>>>>

نتیجه گیری:
از معادلات 2 و 3 داریم:

مردی که درآمد ندارد = زنی که پول خرج نمی کند
پس
فرض منطقی 1: مردها درآمد دارند تا نگذارند زنها تبدیل به الاغ شوند.
فرض منطقی 2: زنها پول خرج می کنند تا نگذارند مردها تبدیل به الاغ شوند.
بنابراین
مرد + زن = الاغ + درآمد + الاغ + خرج پول
و ار فرضهای 1 و 2 نتیجه منطقی میگیریم:
مرد + زن = 2 تا الاغی که با هم به خوبی و خوشی زندگی میکنند





شنبه 3 / 5 / 1391برچسب:, :: 21:25 ::  نويسنده : قلم


_آن ها که بلند فکر مي کنند، هيچ وقت کوتاه نمي آيند.

 

_ فردای کشورهای عقب افتاده , دیروز کشورهای متمدن است.

 

_ امید بخشیدن بی هدف به مردم مثل آب دادن به گلهای کاغذی است..

 

_اگر خودتان را به آن راه زده ايد، مواظب باشيد گم نشويد.


 

 



شنبه 3 / 5 / 1391برچسب:, :: 21:14 ::  نويسنده : قلم



شنبه 3 / 5 / 1391برچسب:, :: 21:3 ::  نويسنده : قلم

پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم .
پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟
پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند ، بی هیچ دلیلی .
پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند، متعجب بود .
یکبار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند ، از خدا پرسید : خدایا چرا زنها این همه گریه می کنند؟
خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای آفریده ام . به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند
به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند ، به دستانش قدرتی داده ام که
حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند ، او به کار ادامه دهد .
به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد ، حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند .
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده ام
تا هرهنگام که خواست ، فرو بریزد . این اشک را منحصراً
 برای او خلق کرده ام تا هرگاه نیاز داشت 
بتواند از آن استفاده کند .

زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو کرد


چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 ::  نويسنده : قلم



چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 ::  نويسنده : قلم

هر چهره ای که زیبا نمیشود/

هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود/

امدعلی اکبر،بسیار در جهان/

هر اکبری که اکبر لیلا نمی شود/

میلاد علی اکبر و روز جوان بر جوانان قدیم و جدید مبارکباد.



چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 ::  نويسنده : قلم

مهندس ایرانی
یه روز، شهردار یکی از شهرهای دنیا !!! تصمیم میگیره یه برج زیبا تو
شهرشون بسازه. برای این کار از سرتاسر دنیا از سه مهندس(یه مهندس چینی،
یه مهندس آمریکایی و یه ايرانی) میخواد که بیان تا در مورد ساخت برج
باهاشون صحبت کنه.
مهندس چینی میگه من این برج رو برات میسازم ولی قیمتش میشه 3 میلیون دلار.
یک میلیون هزینه کارگر و تجهیزات، 1.5 میلیون هزینه مواد اولیه و 500 هزار
هم دستمزد خودم.
... ... شهردار با مهندس آمریکایی صبحت میکنه. مهندس
آمریکایی میگه ساخت برج 5 میلیون هزینه داره؛ 2 میلیون کارگر و تجهیزات،
دومیلیون مواد اولیه و 1 میلیون هم خودم میگیرم
شهردار سراغ مهندس ایرانی میاد. مهندس ایرانی میگه ساخت این برج 9 میلیون
هزینه برمیداره!
شهردار با تعجب میپرسه، چطور ممکنه 9 میلیون هزینه داشته باشه؟ مهندس
ایرانی میگه، 3 میلیون خودت برمیداری، 3 میلیون من برمیدارم، 3 میلیون هم
میدیم به مهندس چینی که برج روبسازه





چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 ::  نويسنده : قلم
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 


چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 ::  نويسنده : قلم
عکس / یک روز خیلی معمولی در آبادان

کوسه آبادان

 

اینجا آبادان ساعت 5 عصر
بازگشت جاسم پس از 6 ساعت قواصی بدون اکسیژن !
امروز هم بدترین صیدش بوده ! یه کوسه کوچولو گرفته !!!
چهره شرمندش هم گویای این موضوعه !
 


چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 ::  نويسنده : قلم
در فولكلور آلمان ، قصه اي هست كه این چنین بیان می شود :
مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده . شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد ، براي همين ، تمام روز اور ا زير نظر گرفت.
متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد ، مثل يك دزد راه مي رود ، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند ، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض كند ، نزد قاضي برود و شكايت كند .
اما همين كه وارد خانه شد ، تبرش را پيدا كرد . زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود ، حرف مي زند ، و رفتار مي كند .
پائلو کوئیلو
همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که
ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم


چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 ::  نويسنده : قلم
چقدر به هم بدهكاريم؟



ایستاده‌ام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که می‌جوی و می‌بلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز می‌کنی تا معده‌اش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی می‌برد و چنان کیفی می‌کند که اگر می‌توانست چیزی بگوید، حداقلش یک "آخیش!" یا "به به!" بود. حالا من ایستاده‌ام توی صف ساندویچی،‌ فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم.
نوبتم که می‌شود فروشنده با لبخندی که صورتش را دوست داشتنی کرده سفارش غذا را می‌گیرد و بدون آن که قبضی دستم بدهد می‌رود سراغ نفر بعدی. می‌ایستم کنار، زیر سایهء یک درخت و به جمعیتی که جلوی این اغذیه فروشی کوچک جمع شده‌اند نگاه می‌کنم، که آیا اینها هم مثل من فقط برای سیر شدن آمده‌اند یا واقعا از خوردن یک ساندویچ معمولی لذت می‌برند. آقای فروشندهء خندان صدایم می‌کنم و غذایم را می‌دهد، بدون آن که حرفی از پول بزند.
با عجله غذا را، سرپا و زیر همان درخت، می‌خورم. انگار که قرار است برگردم شرکت و شاتل هوا کنم، انگار که اگر چند دقیقه دیر برسم کل پروژه‌های این مملکت از خواب بیدار و بعدش به اغما می‌روند. می‌روم روبروی آقای فروشندهء خندان که در آن شلوغی فهرست غذا به همراه اضافاتی که خورده‌ام را به خاطر سپرده است. می‌شود ٧٢٠٠ تومان. یک ١٠ هزار تومانی می‌دهم و منتظر باقی پولم می‌شوم. ٣٠٠٠ هزار تومان بر می‌گرداند. می‌گویم ٢٠٠ تومانی ندارم. می‌گوید اندازهء ٢٠٠ تومان لبخند بزن! خنده‌ام می‌گیرد. خنده‌اش می‌گیرد و می‌گوید: "این که بیشتر شد. حالا من ١٠٠ به شما بدهکارم!" تشکر و خداحافظی می‌کنم و موقع رفتن با او دست می‌دهم.
انگار هنوز هم از این آدم‌ها پیدا می‌شوند، آدم‌هایی که هنوز معتقدند لبخند زدن زیبا و لبخند گرفتن ارزشمند است. لبخند زنان دستانم را می‌کنم توی جیبم و آهسته به سمت شرکت بر می‌گردم و توی راه بازگشت آرام زیر لب می‌گویم: "آخیش! به به!"



چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 ::  نويسنده : قلم

خداجون تو این گرونی که از تو مهمونی خواست؟!

ماه مهمونی خدا بر همه مبارک



چهار شنبه 2 / 5 / 1386برچسب:, :: 17:7 ::  نويسنده : قلم

عازم یک سفرم/

سفری دور به جایی نزدیک/

سفری از خود من تا به خودم/

مدتی هست نگاهم به تماشای خداست

و

امیدم به خداوندی اوست/

((فرا رسیدن ماه بارش رحمت الهی بر همه دوستان مبارک))

التماس دعا



چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:6 ::  نويسنده : قلم

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد